عواقب دردناک ارتباطات تلفنی نامشروع قسمت چهارم
رحمت خدا
سخنش را با حمد و سپاس خداوند آغاز کرد... در حالی که خاطراتش را به یاد می آوردو عرق (شرم) از پیشانیش سرازیر بوده، تبسمی کرد و داستان خود را بیان کرد تا شاید عبرتی باشد برای کسانی که در دام مکالمات تلفنی می افتند.
در دوره ی بلوغ و خیره سری ها بودم آن زمان سنم چهارده سال بود، و احساس نیازشدیدی به بازی و سرگرمی با تلفن می کردم، مردم از تلفن که تازه به روستای ما وارد شده بود با حرص و ولع صحبت می کردند..
روزی جوانی با من تماس گرفت و به گونه ای با من صحبت کرد که زود با او صمیمی شدم، او به تدریج شروع به صبحت کردن با من کرد، و من نیز بگونه ای با او صحبت کردم که انسان از یادآوریش شرمسار می شود، مکالمات تلفنی بین من و او روزها و ماه ها ادامه پیدا کرد، تا این که روزی خواستگاری برایم آمد و مرا از پدرم خواستگاری کرد..
بعد از اصرار زیاد پدرم او را قبول کرد، وقتی جوان این موضوع را شنید با من تماس گرفت و مرا با نوار ضبط شده ی مکالمات تلفنی مان تهدید کرد.
در تنگنای شدیدی قرار گرفته بودم، چنان دچار بحران و اضطرابی شده بودم که زندگی در کامم تلخ شده بود.چه کار می توانستم بکنم؟ در کارم سرگردان و حیران مانده بودم! او تهدیدهایش را ادامه داد، از من می خواست که ازدواج نکنم و گرنه فضیحتی که انجام داده ام را افشا خواهدکرد.
