سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دختر پرهیزگار

یادداشت ثابت - جمعه 95/5/2
11:3 صبح
مسلمان

حضرت امیرالمومنین عمر بن خطاب (رض) همراه غلامش اسلم برای بررسی و تفقد احوال رعیت گشت می زد.ازخستگی به دیواری تکیه زده بود.صدای زنی به گوشش رسید که به دخترش می گفت : ((دخترم !بلند شو ومقداری آب با شیر ها مخلوط کن .))

دختر گفت :مادرم نفهمیدی ؟امروز منادی حضرت عمر (رض) فریاد می زد و می گفت : ((مواظب باشید !آب را با شیر مخلوط نکنید.))

مادر گفت » 00دختر م  بلند شو ، این جا نه عمر تو را می بیند و نه منادی عمر (رض)!))

دختر گفت : ((اگر عمر ما را نمی بیند خدای عمر  که ما را می بیند.
قسم به خدا ! من کسی نیستم که در حضور دیگران از حضرت عمر (رض)اطاعت و در پنهانی نا فرمانی کنم.))

حضرت عمر (رض) که راد مرد حق بود ، به تمام این سخنان گوش داد و به غلا مش اسلم دستور داد تا بررسی کند که آن زن و دختر چه کسانی هستند.

اسلم پس از بررسی فهمید که دختری با مادر بیوه اش اهل آن منزل هستند ، پس بلافاصله این خبر را به حضرت عمر رساند.

حضرت عمر فرزندانش را صدا کرد و فرمود : ((کدام یک از شما قصد ازدواج دارید ؟)) عاصم گفت : ((پدر من هنوز مجرد هستم .))
حضرت عمر پس از خواستگاری آن دختر را به عقد فرزندش عاصم درآورد و از آن دو ، دختری به نام ام عاصم (لیلی) متولد شد که بعد ها عبدالعزیز بن مروان با او ازدواج نمود و  حضرت عمر بن عبدالعزیز ثمره ی آن ازدواج بود .

منبع :صدویک قصه از زندگی عمر بن عبدالعزیز صص 18 و 19



صفحات ویژه

[ صفحات: ویژه ]
صفحات دیگر

کد آهنگ

تمامی حقوق این وب سایت متعلق به اسلام آنلاین است. ||اسلا م آنلاین ...